برج تاریخی غزنی از شرم فرو ...
بیست حوت روز حفاظت از میراث های فرهنگی کشور میباشد. حفاظت از میراثهای فرهنگی نشان از ارج گذاری به میراث های نیاکان بوده که هویت فرهنگی یک ملت را به اثبات میرساند. از این جهت سازمان علمی فرهنگی کشور های اسلامی ( آیسیسکو) طی کنفرانس عمومی کشورهای عضو هر چهار سال یکی از شهر های مهم که در عرصه شگوه وعزمت فرهنگ تمدن جهان اسلام در دوره های مختلف تلاش نموده اند، بعنوان پایتخت فرهنگ تمدن اسلامی نام گذاری میکنند. بدین اساس قرار شد که شهر غزنی را با توجه به گذشته و حال که در خود شخصیت های علمی و فرهنگی بی شماری را پرورش داده است در سال 2013 میلادی بدین نام مسمی سازند. از اینرو دولت افغانستان باید کمتر از یک سال دیگر تلاش بخرچ دهند تا به نحو احسن آنچه شایسته آن است در ابعاد مختلف شهر غزنی فعالیت نمایند. مقاومت و استواری بناهای تاریخی غزنی که در سالیان متمادی در مقابل آماج گلوله های برف وباران سر به زیر خم نکرده است با قوت و عزمت اش پا بر جا نگهدارد، ولی متاسفانه آنچه که شهر غزنی را بعنوان عروس شهر های افغانستان مطرح میساخت نبود ظرفیت لازم مدیریتی در نهادهای غزنی و کم توجهی کمیسیون غزنی 2013 باعث شده که در طول سه سال گذشته فقط به حرکت های نمادین اکتفا نمایند. غزنی که بعنوان پایتخت فرهنگ تمدن جهان اسلام نامگذاری میشد، هنوز با همان چهره خسته اش تصویری در چشمان هر شهروند غزنه پدیدار میگردد و آن آرزوها و امیدواری های که در دل شهروندان غزنی وجود داشت کم کم جایش به یاس و ناامیدی مبدل ساخته است؛ هنوز یک هوتل مجهز با امکانات عصری که از مهمانان خارجی و داخلی پذیرایی نماید وجود ندارد و موزیم که بنا بود اعمار گردد بر روی صفحه کاغذ باقی ماند، برق مهمتر از همه که نیاز اولیه یک شهر مدرن را شکل میدهد وجود ندارد. بجز از پارک کوچک سنایی فضایی سبز چشمان بیننده را بسوی خود نمی کشاند و تنها از یک جمنوزیم کوچک که اسکلیت آن در سرمای غزنی متحیر مانده است، از ورزشگاه مدرن خبری نیست و ده ها مشکل که در قالب این مقاله نمی گنجد وجود دارد. از همین جهت بود که یکی از برجهای تاریخی غزنی از شرم فرو ریخت تا لکه ننگ را از خود در تاریخ به یاد گار نگذارد. اگر به واقعیت مسئله نظر اندازیم، برج تاریخی مقصر نیست؛ چون سالهای سال از موجودیت یک آثار تمدنی در سخت ترین حالت مقاومت کرد و در مقابل طوفان غور غزنه پا برجا و محکم ایستاد تا بعنوان پایتخت فرهنگ تمدن اسلام چهره واقعی خود را به جهانیان به نمایش بگذارد. ولی متاسفانه نهاد که بتواند آنرا از سختی های روزگار در امان نگهدارد، به نزدیک اش گذری هم نکرد. از اینرو مجبور شد که بهانه را به دست نخوش برف وباران داده و با زمین یکسان شود.
حالا تا 2013 کمتر از یک سال باقی مانده است و اینکه در طول یکسال آینده در چهره غزنه کدام تغیری ایجاد میگردد یانه، مرا به یاد ضرب المثل می اندازد که:" سال که نیکوست از بهارش پیداست." بهر صورت اگر مقامات ذیصلاح توجه بیشتر به حال غزنی نکند تضمین وجود ندارد که برجهای دیگری تاریخی نیز فرو نریزند. من بعنوان یکی از فرهنگیان آن دیار آرزومندم که مسئولین بخش مربوطه احساس مسئولیت نموده و در طول یک سال دیگر شبانه روزی تلاش نمایند که لکه ننگ به شهر غزنی در صفحه تاریخ به یادگار نماند، بلکه به همان افتخار و جایگاه والایی خود استوار و پا برجا بماند.
انسانهای امروز همانند انسانهای دیروز تمام عمر خود را در یک قریه یا یک ده سپری نمیکنند و یا به قول دیگر دنیای امروز دنیای ماشینی میباشد و طبعا انسانها را نیز ماشینی می سازد. شاید آن مهر ومحبت که در قدیم میان مردم وجود داشت امروزه آن صمیمت در کار نباشد، ولی این را هم نمی توان بصورت کل در میان تمام مردم تطبیق کرد. ولی یک چیز را نادیده نباید گرفت که زادگاه انسانها و خاطرات که با آن گره خورده است و پیوندهای که با رسم ورسوم آنجا دارد هیچگاهی فراموش نمی شود از اینرو " قریه مزار مکلی" یکی از چهار قول میرآدینه برایم خاطره انگیزترین جای است. ولو که در هر جای این کره خاکی زندگی ام سپری نمایم هیچگاهی آن خاطرات بازی های سنگرک، توب دنده، کشت ماکان و... از یاد نخواهم برد. از سوی هم ارتباط نوعی از مجازی آن از راه دور، بهترین گزینه را در انترنت یافتم. از اینرو بنده لازم دانستم در دنیای مجازی ارتباط از این طریق برای بازگوی اندیشه هایم با دیگران نیز ارتباط داشته باشم. بلی حدود بیست و چند بهاری از عمرم را با هیاهوی روزگار سپری کرده ام. از تاریخ تولد ام دقیقا نمیدانم همانند سایر دوستان در درج آن بی توجهی شده است. بهر صورت خدا بیامرز بابه مادری ام که یک شخص مذهبی و در امورات مسایل دینی اش سخت پابند بود نام ام را حیات الله گذاشت و بعد از آنکه تخلص یا به گفته ملاها نام فامیلی رواج یافت به این دغدغه بودم که کدام یک را انتخاب نمایم؟ در حالیکه بابه کلان ام غلام حسن نام داشت که در اینصورت باید حسنی نام میگذاشتم. از سوی هم پسر کلان کاکایم و برادران بزرگم را "محمدی" میگفتند. از اینکه میان این دو کدام برتری کسی احساس نکند نظر به انتخاب همصنفانم که دقیقا در صنف نهم بودم "مهریار" بهترین گزینه ای را برایم برشمردند. من هم بدون آنکه به حرف آنها انتقاد نمایم پذیرفتم. از آن به بعد هر آن مطلب که داشتم با زکر " حیات الله مهریار" می نویشتم و حالا هم جمع کثیری از دوستان با همان مهریار می شناسند. برای معلومات بیشتر به پروفایلم مراجعه نمایید.