برای مادرم!

مادرم دلم برای دیدار وجود مقدس است لحظه شماری میکند چکنم از شما دور ام و نمیتوانم آن دستان محبت آمیز ات را ببوسم و لحظه ای سرم را به زانویت قرار داده و احساس آرامش کنم، ولی زحمات ات این تصلی را برایم میدهد که حالا برای خود مردی شده ام. مادرم! جانم به فدایت، میدانم که شما را چقدر رنج داده ام! میدانم که یک عمر مرا با خود گردانده ای و هر ثانیه زمان فکرت و زکرت به من بوده است. میدانم که شب های سیاه و تاریک را با گریه های بی وقفه من سفید کرده ای. میدانم که غذا لذیذ را برایت تلخ کرده ام اگر هم لقمه ای از گلونت پایین ریخته باشی باور دارم که با من قسمت کرده ای. میدانم تا وقتی که سایه شما بر سرم بود هیچگونه کمی و کاستی که منجر به نقص وجودم گردد مواجه نشده ام. مادر مهربانم!  آن لحظات که بدون آنکه تو را در جریان بگذارم برای خوش گذرانی خودم از خانه خارج میشدم خوب احساس میکردم که مادرم برای یافتنم از فکر و اندیش وجود اش را آب میکند و فشار های نا ملایم به هر زره زره وجودت هجوم می آورد و ضعیف می سازد، ولی من بدون آنکه از احساس عطوفی تو با خبر باشم به خنده های و قهقره های نا سازگار وجودم را آرامش می بخشیدم. میدانم به آن پیمانه که رشته های عطوفت ات برای ما می سوزد بر من خبری نیست و آن سختی های نا ملایم را برایم کشیدی خبری نیست. آن زحمات که در طول زمان و عرض جفرافیا برای من کشیدی مرا راهی نیست. آن بی خوابی های که در شب های پیاپی برایم کشیده ای مرا درکی نیست. آن خونجگری های که همگام با مشقت های روزگار را سپری کردی مرا سراغی نیست. آن گرسنگی های فجیع که وجودت را در مقابل شتاب زمان می ربود مرا مسیری نیست. ولی! ولی این را میدانم که نمیتوانم زحمات تو را جبران کنم فقط از صمیم قلبم میگویم دوستت دارم و مدیون زحمات تو ام!

مادر روزت مبارک!

حیات الله مهریار