به مناسبت شماره بیستم گاهنامه روشنگر
بعد از ایجاد دولت موقت و انتقالی، صفحهی جدیدی از تاریخ برای جامعهی ما گشوده شد. گرچند آنچه تصور میشد، تحقق نیافت و هنوز هم چالشهایی وجود دارد. اما باز شدن مکاتب و دانشگاهها و حضور اطفال، نوجوانان و جوانان برای ادامهی تحصیل امیدبخش فردای بهتر را رقم میزند.
باری مرحوم استاد طارق مالستانی میگفت: «جامعهی ما وقتی به آگاهی میرسد که کسبهکاران به خبرهای رادیو گوش دهند و آنانیکه سواد خواندن و نوشتن را دارند، کتاب، مجله و روزنامه بخوانند.»
با توجه به گفتهی آن مرحوم، امروز بسیار خرسندیم که گاهنامهی روشنگر مالستان در دستان پر مهر مردم مالستان قرار میگیرد و آنان با حمایتهای معنوی شان برای ما قوت و انرژی میبخشند. الحمدالله امروز این فرهنگ نهادینه شده و علاقمندان با احساس و دانای گاهنامه روشنگر، مدام با ما تماس میگیرند و چشم انتظار شماره بعدی مجله هستند. امروز ما بر خود میبالیم که خرد، آگاهی و دانش مردم ما به حدی رسیده است که اوضاع کشور را بهخوبی تحلیل و ارزیابی کنند. در واقع رسالت روشنگر، یعنی روشن ساختن اذهان مردمی است که کمترین امکانات آموزشی و رفاه اجتماعی را در اختیار دارند.
انسانهای امروز همانند انسانهای دیروز تمام عمر خود را در یک قریه یا یک ده سپری نمیکنند و یا به قول دیگر دنیای امروز دنیای ماشینی میباشد و طبعا انسانها را نیز ماشینی می سازد. شاید آن مهر ومحبت که در قدیم میان مردم وجود داشت امروزه آن صمیمت در کار نباشد، ولی این را هم نمی توان بصورت کل در میان تمام مردم تطبیق کرد. ولی یک چیز را نادیده نباید گرفت که زادگاه انسانها و خاطرات که با آن گره خورده است و پیوندهای که با رسم ورسوم آنجا دارد هیچگاهی فراموش نمی شود از اینرو " قریه مزار مکلی" یکی از چهار قول میرآدینه برایم خاطره انگیزترین جای است. ولو که در هر جای این کره خاکی زندگی ام سپری نمایم هیچگاهی آن خاطرات بازی های سنگرک، توب دنده، کشت ماکان و... از یاد نخواهم برد. از سوی هم ارتباط نوعی از مجازی آن از راه دور، بهترین گزینه را در انترنت یافتم. از اینرو بنده لازم دانستم در دنیای مجازی ارتباط از این طریق برای بازگوی اندیشه هایم با دیگران نیز ارتباط داشته باشم. بلی حدود بیست و چند بهاری از عمرم را با هیاهوی روزگار سپری کرده ام. از تاریخ تولد ام دقیقا نمیدانم همانند سایر دوستان در درج آن بی توجهی شده است. بهر صورت خدا بیامرز بابه مادری ام که یک شخص مذهبی و در امورات مسایل دینی اش سخت پابند بود نام ام را حیات الله گذاشت و بعد از آنکه تخلص یا به گفته ملاها نام فامیلی رواج یافت به این دغدغه بودم که کدام یک را انتخاب نمایم؟ در حالیکه بابه کلان ام غلام حسن نام داشت که در اینصورت باید حسنی نام میگذاشتم. از سوی هم پسر کلان کاکایم و برادران بزرگم را "محمدی" میگفتند. از اینکه میان این دو کدام برتری کسی احساس نکند نظر به انتخاب همصنفانم که دقیقا در صنف نهم بودم "مهریار" بهترین گزینه ای را برایم برشمردند. من هم بدون آنکه به حرف آنها انتقاد نمایم پذیرفتم. از آن به بعد هر آن مطلب که داشتم با زکر " حیات الله مهریار" می نویشتم و حالا هم جمع کثیری از دوستان با همان مهریار می شناسند. برای معلومات بیشتر به پروفایلم مراجعه نمایید.