من و تنهایی

در این روز و شب ها

من و تنهایی کنار همیم

همدمیم و هم سخن

او میداند درد مرا

و حس میکنم دلتنگی او را

چی فرقی میکند بهار بیاید یا نه

وقتی بهترین، مهربانترین و صمیمی ترین نگاه دوست آرزوست

اونیکه فرصت یک پیام خالی را ندارد!

من و تنهایی فرصت خوبی داریم تا بیشتر

دلتنگ شویم

دلتنگ خوبیها

نوازشها

مهربانی ها

پیامها و درد دلها

چی فرقی میکند بود و نبود

یک دوست

یک رفیق

یک جگر

وقتی احساسش نمناک میشود!!!

 

رسم دوستی

در این روزها حس بودن ندارم

شوق ماندن ندارم

تنهای تنهام

گنجشک بی خانمان بهتر از من است

چون او رفیق

دوست

و همکلام ندارد

من که دارم چی؟

نه پیامی

نه سخنی

نه...

من و این زندگی یک نواخت

جور نمی آییم

دنبال تغییر ام

کاش روزی فرا برسد که دلتنگی از میان واژه ها حذف شود

دلتنگی ام

تنهایی ام

بیشتر بخاطر توست

ولی نیستی

آیا رسم دوستی این است؟

 

شوق دیدار

شبست و ماه من در آسمان دلم

میدرخشد

او که زندگی کردن را به من آموخت

پشت تلفن اش

هی میبیند، همانند ستاره های آسمان و حرفی نمی زند

او که به صفحه مبایل می بیند

و انگشتانش

با ناز و کرشمه

هر دم میخارد و پیام باهم بودن می نویسد

پس چرا دلم از شوق دیدارش نکفد؟

امید

دلتنگی نیمه شب

نه قرص خواب علاجش میشود

نه بغض و گریه

کمی امید میخواهد

که تا صبح دوام بیاورد

مثلا امیدی، رسیدن پیام از طرف تو!!

شعر من

 

شعر من

آه من است

آه من

درد من است

درد مرا چاره نیست

جز لبخند تو

ناز و ادای تو

فکر و نگاهی تو

درد مرا چاره است

با لمس لبان تو

خواندن چشمان تو

آه مرا چاره است

وقتی تو باشی

شب مهتابی

شمعی، رتمی و نوازشی

شعر من

ادامه نوشته

دنیای تو چی رنگیست؟

 

دنیای تو چی رنگیست؟

تا کلبه ای بسازم

که عشقم،

ضمیرم

در آن نفس بکشد

در دنیای تو ساعت چند است؟

تا بوسه های عشوه گر ام در هر ثانیه مزاحم لبات شود؟

در دنیای تو کدام فصل است؟

فصل رفاقت؟

فصل محبت؟

فصل عاشقی

یا فصل که فرصت انتخاب ندارد؟

دنیای تو دنیایی منست

و وقتی تو دنیای خودی احساس

غرور

آرامش

محبت در دلم و دنیایم موج می زند!!!

در دنیایی خود باش چون تو دنیایی منی!!!

انتظار بهار

 

 

همه چشم انتظار بهار

تغییر

امید

دگرگونی

و نو آوری بودند

اما دیدی

چی ساده گذشت؟

آب از آب تکان نخورد

حتا

دستان گرمت

یک لحظه مهمان خانه ای من نشد

چشمانت یک ثانیه به چشمانم ندوخت

لبانت کومه هایم را سرخ نکرد

دستانم باسن های نرمت را لمس نکرد

دیدی که چقدر ساده گذشت؟

قدر لحظه ها را بدان

از فرصت ها استفاده کن

تا معنی بهار

در وجودت بطور واقعی لبریز گردد

دلهای نفرت انگیز

من

شما

و واژه های گرم

در تب و تاب شبانگاه

اسیر دستان گرم

قلب مهربان

خواهیم بود

تا جواب محکم بر دلهای نفرت انگیز باشد

روز های سگی

روزها سگی

در پس کوچه های شهر

غوغای یک دالر سر میدهند

وزیر خواب آلود است

وکیل به قیمت تخمک

زیر دندان هر کس و ناکس خورد میشود

موج زنان بیوه بالاتر از تصور است

چی کسی مسئول است؟

من

تو

ما

یا کلمه مسئول را از قاموس زبان برداشت؟

مرا ببخش

مرا ببخش اگر ترا گریاندم

مرا ببخش اگر ترا رنجاندم

مرا ببخش اگر شبها بیخابت کردم

امروز

روز دیگریست

نفرت های گذشته دفن شدند

موجهای سرنگون محو شدند

میخاهم فصل جدیدی از دوستی نثارت کنم

دوستی مملو از آرامش

تسکین تک نواز قلب ها

تکیه گاه روز درد ها

اجازه میدی تا صفحه جدیدی ورق بزنم؟

در سطر های سفیدش

با دستان محبت، واژه صداقت را حک کنم؟

سال جدید

آغاز جدید

شور و هلهله جدید!

اجازه میدی با خط زرین

در کتاب خاطراتم

تجربه بهترین دوست را

با تو ثبت کنم؟

 

دوست عزیز!

مگر میشه انسان باشی

در افغانستان باشی

مشکل نداشته باشی؟

مشکل و موانع در زندگی زمینه پویای و حرکت را فراهم می سازد

اگر مشکلی نمیبود، کس به کسی نه مهر داشت و نه محبت

حتا نداشتن محبت خود مشکلی است

اینجاست که نظر به مشکل راه حلی هم پیدا میشه

پس من آن دوستی ام که حد اقل یک موانع را از سر راهت بر میدارم

همانطوریکه شما میتوانید کمکم کنید!

انسانم آرزوست

آیا تحمل یک روز جنگ را دارید؟

چی فرقی میکند

رئیس جمهور باشی

یا رئیس شورای امنیت!

وقتی مردمانت شانزده سال

بار سنگین جنگ و نفرت را تحمل میکنند

این هلمند است که

کشته شدن

جسد دیدن

کفن کردن

کار روزمره شان شده است

این است مافیای قدرت

نه قوم می شناسد

نه مذهب و زبان

انسانم آرزوست!

عشق طوفانی ام

ژاله نرم ببارد یا سخت

کوچک باشد یا بزرگ!

وقتی نتواند

عشق طوفانی ام را

راز پنهانی ام را

درد بی درمانم را

زره ای تسکین نبخشد

چی فرقی میکند

هوای سرد باشد یا گرم؟

وقتی دل تو سرد است از من

دگر تجربه گرمی دستان تو نیست

بگذار هوا چنان خشین شود که دلهای سخت

بی مهر

بی درک را نابود کند

از نگاه تو

من زیبایی را در متن چشمان تو خواندم

آنگاه که با ناز و کرشمه ات بسویم نگاه کردی

آدم دلگیر نمیشود

سیر نمی شود

از نگاه تو!

گاهی حسادت آدم می آید

که خدا آن زیبایی را تنها نصیب تو کرده

مرگ و زندگی من

وابسته به چشمان ناز توست

لازم نیست آبی بنوشم

غذای صرف کنم!

کافیست از صبح تا شام

به چشمان تو نگاه کنم

و نگاه کنم

 و بازهم نگاه کنم

با آنکه از دیدنش سیر نمیشوم!