بهار می آید!
با دل افسرده
در سرزمین که پنج هزار سال قدامت دارد
در شهری که
هر از چند گاهی جوی خون جاری میشود
وزیرش به خواب میرود
وکیلش برای استیضاح یک رای کم می آورد
بهار می آید!
در شهری که
مملو است از پوست تخمک به پیمانه نفرت از پاکستان
بهار می آید!
با لباس نو
هوای دل انگیز
اما بدون تغییر در زندگی گنجشک آوازخوان
بهار می آید!
با نفرت دین فروشان حرام گو
استقبال خواهند شد
بهار می آید!
و ما نفس راحتی
از جنس آرامش
در حد یک لبخند خواهیم داشت!