روایتی از شفاخانه صدری ابن سینا، آخرین ایستگاه زنده‌گی

حیات‌الله مهریار

از پنج روز بستری شدن مادرم، سه شبانه روز را به عنوان «پای‌واز» در شفاخانه ملی و تخصصی صدری ابن‌سینا حضور داشتم. سه شبانه‌روز برایم هم سنگین تمام شد و هم توانستم بسیاری مسایل را که تاهنوز با آن‌ها مواجه نبوده‌ام، درک کنم. به باور من تنها جایی که وحدت ملی در کشور رعایت می‌شود، همین شفاخانه‌ها است. مریضان قلبی و تنفسی زیادی از گوشه و کنار کشور با آخرین امید و یا به قولی آخرین ایستگاه زنده‌گی به همین شفاخانه مراجعه می‌کنند. تعدادی شفایاب می‌شوند و خوشحال به آغوش گرم خانواده بر‌می‌گردند و تعدادی هم بدون درنظر‌گرفتن، قوم، مذهب، زبان و یا منطقه، دار فانی را وداع می‌گویند. در این شفاخانه کسانی را ملاقات می‌کنی که به دلیل جنگ و باروت مشکلات زیادی را سپری کرده و خود را به شفاخانه رسانده‌اند تا حد‌اقل مریض‌شان را که گویا آرمان به دل نماند که تداوی نکردند، از مرگ نجات دهند. فضای شفاخانه صمیمی است، چون همه‌ دردمندان و حاجت‌داران آن‌جا گرد می‌آیند و انتظار رخصت و یا مرگ عزیزان‌شان را می‌کشند. جوانی که از عروسی‌اش تنها چهار ماه می‌گذرد و خانمش را به نسبت بزرگ شدن قلبش از دست می‌دهد، فرقی نمی‌کند که از میمنه است، ولی همه برایش تسلیت می‌گویند و خود را در غمش شریک می‌دانند. یا پدر یک قوماندان اردو از ولایت پروان، وقتی قلبش می‌ایستد، همه سوگوا