زمانیکه اینجانب صفحه وبلاگ یک نفس آینه را ایجاد کردم، نسل جوان کمتر به نت و وبسایت‌ها و وبلاگ‌ها دسترسی داشتند و این دریچه یک بهانه‌ای برای برقراری ارتباط و شریک ساختن دیدگاه‌ها بود. اما بعداً صفحه اجتماعی فیسبوک سرو کله اش پیدا شد و همه را بسویش کشاند و ما را عادت به نوشتن‌های روزمره‌گی و کوتاه نویسی کرد. از اینرو به این صفحه کمتر سر زدم و آپدیت کردم.

نکته دیگر این است، وقتیکه در کابل باشی باید بخاطر چلاندن روزگار بیشتر درگیر برنامه‌های روزانه باشی که بر مبنای آن چیزی دست‌گیرت گردد. از اینرو از اول صبح با نوش جان کردن صبحانه مختصر روانه دفتر شوی و ساعت‌ها با مراجعین و برنامه مختلف وقتت را صرف نمایی، حالا تصور کنید که در وجودتان چقدر انرژی باقی می‌ماند که برای کارهای دیگر اختصاص دهید؟

 نکته دیگر هم است که فضای حاکم بر جامعه و فرهنگ خوب و بد تاثیر بر روان ما بجا می‌گذارد. یک روز جمعه را داریم که همه اش به قرآن خوانی و فاتحه می‌گذرد و ذهن خسته ما را خسته تر می‌کند. همچنان رفت و آمد های روزانه خان و محل وظیفه، حد اقل یک دو ساعت در راه بندان برچی سپری می‌شود و بعد جز اینکه در صفحه فیسبوک از آن شکایت کنی دیگر مرجعی وجود ندارد، یا اینکه کمی نا وقت‌تر طرف خانه بروی و در مسیر راه و کوچه‌های بی نقشه برچی مبایلت را بدزدد و بعد تا یک هفته دیگر برایش روضه بخوانی و مرثیه بنویسی. به واقعیت با این روش خسته می شوی، من آدم منفی باف نیستم و اصلا دیگران را به مثبت اندیشی تشویق می‌کنم، ولی همه ای ماجراهای روزانه ای ما واقعا خسته کن است.

حالا گذشته از همه اینها آنچه برایم مسرت بخش است، هنوز زنده ام و دوستان زیادی را دارم که هر کدام شان تکیه گاه مثل کوه بابا در کنارم هستند و نمی‌گذارند دغدغه‌های روزگار شانه ما را خم کند. البته قبول دارم که باید با انرژی‌تر و فعال‌تر از این باشیم، ولی تاثیرات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور بخواهی یا نخواهی تاثیر می‌گذارد.

سخن آخر، هر دوست که خواست با من به تماس باشد در صفحه فیسبوک بنام خودم Hayatullahmehryar میت‌واند پیدا کند و یا برایم ایمیلHayatullah.mehryar@gmail.com  ارسال کند تا برایش بتوانم از سلامتی ام اطلاع بدهم.

بدرود