نامه ای برای فرزند؛ به مناسبت روز طفل
فرزند نازنینم، گلهای نو شگفته ای قلبم! میدانی وقتی چشمان بشاش و نورانی ات را در مقابل چشمانم باز کردی احساس کردم که خدای عالمیان همه ای زیبایی های هستی را به من بخشید. نازنینم! برای آمدنت در این دنیا یک عمر منتظر ماندم تا در کنار تو دیگر احساس تنهایی مرا آزار ندهد. فرزند مقبولم! تشریف آوری ات را در سرزمین غم و اندوه همراه با لجاجت های روزگار که توام با سخت کوشی و مشقت ها همراه است خیر مقدم میگویم. امیدوارم چنان که پدرت با دست ناخوش روزگار چند صباحی را با درد و غم از پی لقمه نان در کشور های خارج و راه های پر مخاطره را سپری کرد، تو گذری به آن مشقت ها ننمایی.
ای پاره تن پدر! اگر فرصت نصایح این کارکشته ای درد ورنج دیده را داری، بشنو که دیگر آن زمان کور و گنگ که پرده جهالت بر فراز کوه های سر به فلک کشیده ای این مرز وبوم گسترانده بود دیگر خبری نیست. بلکه با چراغ علوم و منطق آدمیت روشن گردیده، دیگر زور گویی های بی منطق که روح آدمی را جریحه دار میکرد از بین رفت. اینک در پرتو منطق انسانیت و تکنالوژی های مدرن که همه زاده و پرداخته این بشریت است سرو کار دارند.
پسر نازنیم! تو باید در این دوره و زمانه جسور باشی و انتقادی، حالا قرن 21 است برنده در این قرن کسی است که آها! داشته باشد یعنی در هر زمینه ای باید سوال کند و هیچ طلسم لاینحل برایش وجود نداشته باشد. میدانم وقتی که من، مثل تو خورد بودم آرام بودم و ساکت، همه به من میگفتند: چی پسر خوبی هستی! نمیدانستم که تیشه ای به پایه های رشد وجودم میکوبند و آن شاخه های رشد فکری که مرا به مدارج عالی میرساند با ذهنیت های نا سالم قطع میکنند. فکر میکردم همین که خوب بگویند کافی است. حالا دریافته ام که بد های دیروز، امروز برای خود مردی شده اند و به جایگاه و مقام بلند دست یافته اند. خوب های دیروز، امروز از هر سو ریشه های فکری اش قطع شده اند و توان و جرئت مقابل شدن در مقابل چشمان غول عظیم که حقوق اش را می بلعد ندارد.
پسر گلم! برنده امروز کسی است که حرفی برای گفتن داشته باشد. آرام بودن وحرف نزدن نشان از بی غیرتی اش را می نماید. پس بر تو است باید حرف بزنی و مرز سکوت را بشکنی و با سایر افراد جامعه همسخن باشی تا در بعد اجتماعی ات هیچ کم و کاستی که منجر به ناراحتی وجودت گردد پیش نیاید.
پسرم! آنقدر جدی باش که وقتی غذای با مزه برایت ندادند، نخور و با دستان ات بزن که به زمین بریزد. اگر کسی تو را در بغل نگرفت گریه را سر بده تا تو را با محبت در آغوش گرم بگیرد و در هوای آزاد بگرداند تا روح ات تازه گردد و از هوای گندیده گهواره لحظه ای با هوای معطر سبزه ها سرو کار داشته باشی. پسرم! آنقدر داد بزن تا روح زمان به لرزه آید و همه بسویت بنگرند و متوجه حال واحوال تو باشد که زره ای هم ویروس های کشنده قرن در وجودت راه نیابد.
پسرم! همیشه استوار باش و مقاوم و در برابر مظالمان زمان با قد رسا و متین ایستاد باش و همیشه حاکم بر هم سن و سال ات، نه اینکه زیر بار آنها بروی و سلطه های دیگران را بدوش بکشی. بلکه همیشه مثل کوه پایه های بابا و پامیر در مقابل زلزله های ویرانگر و عصیان های زمان با جدیت تمام دفاع کن و سر مشق و الگوی برای زیستن دیگران باش و راه تو را دیگران سر لوحه زندگی خود قرار دهند. در اخیر آرزومندم که نصایح این فرد سالخورده و کار کشته زمان را در رگ رگ وجودت جا دهی و به آن عمل نمایی. بدینسان روزت را به تو و به تمام اطفال که در کوچه و پس کوچه های شهر با مشقت بارترین کار ها سرو کار دارند از صمیم قلب پاره پاره شده ای این رنج دیده تبریک و شاد باش عرض می نمایم. پیروز باشی و سر بلند!
حیات الله مهریار 4/3/1391
انسانهای امروز همانند انسانهای دیروز تمام عمر خود را در یک قریه یا یک ده سپری نمیکنند و یا به قول دیگر دنیای امروز دنیای ماشینی میباشد و طبعا انسانها را نیز ماشینی می سازد. شاید آن مهر ومحبت که در قدیم میان مردم وجود داشت امروزه آن صمیمت در کار نباشد، ولی این را هم نمی توان بصورت کل در میان تمام مردم تطبیق کرد. ولی یک چیز را نادیده نباید گرفت که زادگاه انسانها و خاطرات که با آن گره خورده است و پیوندهای که با رسم ورسوم آنجا دارد هیچگاهی فراموش نمی شود از اینرو " قریه مزار مکلی" یکی از چهار قول میرآدینه برایم خاطره انگیزترین جای است. ولو که در هر جای این کره خاکی زندگی ام سپری نمایم هیچگاهی آن خاطرات بازی های سنگرک، توب دنده، کشت ماکان و... از یاد نخواهم برد. از سوی هم ارتباط نوعی از مجازی آن از راه دور، بهترین گزینه را در انترنت یافتم. از اینرو بنده لازم دانستم در دنیای مجازی ارتباط از این طریق برای بازگوی اندیشه هایم با دیگران نیز ارتباط داشته باشم. بلی حدود بیست و چند بهاری از عمرم را با هیاهوی روزگار سپری کرده ام. از تاریخ تولد ام دقیقا نمیدانم همانند سایر دوستان در درج آن بی توجهی شده است. بهر صورت خدا بیامرز بابه مادری ام که یک شخص مذهبی و در امورات مسایل دینی اش سخت پابند بود نام ام را حیات الله گذاشت و بعد از آنکه تخلص یا به گفته ملاها نام فامیلی رواج یافت به این دغدغه بودم که کدام یک را انتخاب نمایم؟ در حالیکه بابه کلان ام غلام حسن نام داشت که در اینصورت باید حسنی نام میگذاشتم. از سوی هم پسر کلان کاکایم و برادران بزرگم را "محمدی" میگفتند. از اینکه میان این دو کدام برتری کسی احساس نکند نظر به انتخاب همصنفانم که دقیقا در صنف نهم بودم "مهریار" بهترین گزینه ای را برایم برشمردند. من هم بدون آنکه به حرف آنها انتقاد نمایم پذیرفتم. از آن به بعد هر آن مطلب که داشتم با زکر " حیات الله مهریار" می نویشتم و حالا هم جمع کثیری از دوستان با همان مهریار می شناسند. برای معلومات بیشتر به پروفایلم مراجعه نمایید.