وقتی به خانه رسیدم هنوز کد وشلوار ام را عوض نکرده بودم که صاحب خانه صدایش در خانه پیچید. فقط گفتم میایم. زود لباس خانه ام را به تن کردم و رفتم بیرون. با یک احوال پرسی مختصر و هیجان که صاحب خانه داشت گفت:" ببین حیات تقصیر من نیست، میدانم که باید یک ماه قبل خبر میدادم. ولی در آنوقت ایقدر مسئله داغ نشده بود. من هم مجبورم که آماده گی ام را بگیرم."

هوایی گرمی سراپایم را فرا گرفت و دلم کمی صندوق سینه ام زد، پرسیدم:" آقای ناطق، انشاالله که خیر باشه، منظور ات را نفهمیدم؟"

-          البته می بخشی، خودت بیشتر در جریان های سیاسی هستی. اگر متوجه نباشیم باز کدام مشکلی پیش میایه که پشیمانی اش ارزش ندارد.

-          آقای ناطق راستش درست درک نکردم، اگه میشه کمی واضح تر بگو. ما به زبان ملاها کمی نا آشنایم. چین پیشانی اش کمی باز شد، ولی با حرکت های دستش طوری وا نمود کرد که مثل روزهای قبل شوخی نمیکند. جدی است جدی تر از آن که باید و شایدی در کار نیست. باید حرفش را بگوید و جواب قناعت هم بشنود. ادامه داد:

-          ولا چی طوری بگم؟ از شما که خیلی خوش هستیم، چون کل تان کلان هستید و اشتوک کم دارید که دیوار خانه را چتل...

-          خوب پس اینطور، ولی باید وقت تر خبر میکردی. ام... ام شب خو رفته نمیشه حد اقل برایم فرصت بده تا خانه دیگر خو پیدا کنم.

-          آقا حیات باور کو مشکل از ما، شما نیستید، ولی حرف اینجاست که ای طرف خانه ره باید خراب کنم و زیر زمین درست کنم و بعد بالای آن نیز خانه می سازم. هر وقت که درست شد قول میدم که باز برایت خبر بدم. ولی حالا...ام .. اه... خیر اس برای یک چند شب در مهمان خانه ما باشید.

-          آقای ناطق تشکر از لطف ات، ولی چرا ایقدر عجله؟

-          ولا مه خو تصمیم نداشتم، وقتی در خبرا شنیدم و امروز هم از پل سوخته بطرف خانه می آمدم دیدم که حربی شوونحی دیوار محوطه اش را بلند میکرد و سیم خارتار دورادور آنرا نصب میکرد. مه هم فکر کردم که هرچی زود تر شروع کنم بکار.

کمی خنده ام گرفت. اگر روزهای دیگر میبود حتما بلند می خندیدم. غم بی خانه گی باعث شد که به روی خود نیاورم. فهمیدم که بنده خدا هدف اش از زیر زمین ساختن برای چی است؟ با کمی مکث ادامه داد:" یعنی میخواهم که برای 2014 آماده گی بگیرم."کابل 7/3/1392