سفر به جلال آباد
رفتن به شهر جلال آباد که مشهور به شهر همیشه بهار میباشد یکی از آرزوهایم بود. این ورکشاپ وکمپاین یک بهانه ای بود تا به این شهر سفر نمایم. آماده گی رفتن به جلال آباد از روزهای قبل گرفته بودم. چون بایک فرهنگ جدید و شاید هم زبان جدید بر میخوردم. از اینرو یک جوره لباس محلی را دوختم و روز رفتن به آن سو به تن کردم. به مجرد رسیدن به اده موتر های جلال آباد از بی نظمی های موتروانان به حیرت شدم. بالاخره به یکی از موترهای لینی سوار شدم. راه تنگی غارو و سروبی بی اندازه برایم جذاب بود. قبل از آن فکر میکردم این شاهراه در زمین های هموار ساخته شده است. ولی برخلاف تصورم کوتل های خطر ناک و تونل های که از میان کوه و سخره ها ساخته شده است زیبایی و از سوی هم وهم و ترس را در وجود آدم رخنه میکند.

بعد از دو ساعت به شهر جلال آباد رسیدیم شهری که هوای بهاری
و سر سبزی اش شوق دیدن میداد. شهری کلان و مردمش با فرهنگ متفاوت تر از کابل و
نزدیک تر با پاکستان زندگی میکنند. اکثر رفتار و حتا ساختمان های همشکل به
ساختمانهای پاکستان است و کوچه های که پخته هم شده متاسفانه استفاده درست نمیشود. در
شهر جلال آباد کلدار پاکستانی دست بدست میگردد و در داخل شهر بیش از حد ریگشه های
پاکستانی گشت و گذار میکنند. ریگشه ها از یکسو سهولتی را برای مرد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت 10:36 توسط حیات الله مهریار(مالستانی)
|
انسانهای امروز همانند انسانهای دیروز تمام عمر خود را در یک قریه یا یک ده سپری نمیکنند و یا به قول دیگر دنیای امروز دنیای ماشینی میباشد و طبعا انسانها را نیز ماشینی می سازد. شاید آن مهر ومحبت که در قدیم میان مردم وجود داشت امروزه آن صمیمت در کار نباشد، ولی این را هم نمی توان بصورت کل در میان تمام مردم تطبیق کرد. ولی یک چیز را نادیده نباید گرفت که زادگاه انسانها و خاطرات که با آن گره خورده است و پیوندهای که با رسم ورسوم آنجا دارد هیچگاهی فراموش نمی شود از اینرو " قریه مزار مکلی" یکی از چهار قول میرآدینه برایم خاطره انگیزترین جای است. ولو که در هر جای این کره خاکی زندگی ام سپری نمایم هیچگاهی آن خاطرات بازی های سنگرک، توب دنده، کشت ماکان و... از یاد نخواهم برد. از سوی هم ارتباط نوعی از مجازی آن از راه دور، بهترین گزینه را در انترنت یافتم. از اینرو بنده لازم دانستم در دنیای مجازی ارتباط از این طریق برای بازگوی اندیشه هایم با دیگران نیز ارتباط داشته باشم. بلی حدود بیست و چند بهاری از عمرم را با هیاهوی روزگار سپری کرده ام. از تاریخ تولد ام دقیقا نمیدانم همانند سایر دوستان در درج آن بی توجهی شده است. بهر صورت خدا بیامرز بابه مادری ام که یک شخص مذهبی و در امورات مسایل دینی اش سخت پابند بود نام ام را حیات الله گذاشت و بعد از آنکه تخلص یا به گفته ملاها نام فامیلی رواج یافت به این دغدغه بودم که کدام یک را انتخاب نمایم؟ در حالیکه بابه کلان ام غلام حسن نام داشت که در اینصورت باید حسنی نام میگذاشتم. از سوی هم پسر کلان کاکایم و برادران بزرگم را "محمدی" میگفتند. از اینکه میان این دو کدام برتری کسی احساس نکند نظر به انتخاب همصنفانم که دقیقا در صنف نهم بودم "مهریار" بهترین گزینه ای را برایم برشمردند. من هم بدون آنکه به حرف آنها انتقاد نمایم پذیرفتم. از آن به بعد هر آن مطلب که داشتم با زکر " حیات الله مهریار" می نویشتم و حالا هم جمع کثیری از دوستان با همان مهریار می شناسند. برای معلومات بیشتر به پروفایلم مراجعه نمایید.