رفتن به شهر جلال آباد که مشهور به شهر همیشه بهار میباشد یکی از آرزوهایم بود. این ورکشاپ وکمپاین یک بهانه ای بود تا به این شهر سفر نمایم. آماده گی رفتن به جلال آباد از روزهای قبل گرفته بودم. چون بایک فرهنگ جدید و شاید هم زبان جدید بر میخوردم. از اینرو یک جوره لباس محلی را دوختم و روز رفتن به آن سو به تن کردم. به مجرد رسیدن به اده موتر های جلال آباد از بی نظمی های موتروانان به حیرت شدم. بالاخره به یکی از موترهای لینی سوار شدم. راه تنگی غارو و سروبی بی اندازه برایم جذاب بود. قبل از آن فکر میکردم این شاهراه در زمین های هموار ساخته شده است. ولی برخلاف تصورم کوتل های خطر ناک و تونل های که از میان کوه و سخره ها ساخته شده است زیبایی و از سوی هم وهم و ترس را در وجود آدم رخنه میکند.

بعد از دو ساعت به شهر جلال آباد رسیدیم شهری که هوای بهاری و سر سبزی اش شوق دیدن میداد. شهری کلان و مردمش با فرهنگ متفاوت تر از کابل و نزدیک تر با پاکستان زندگی میکنند. اکثر رفتار و حتا ساختمان های همشکل به ساختمانهای پاکستان است و کوچه های که پخته هم شده متاسفانه استفاده درست نمیشود. در شهر جلال آباد کلدار پاکستانی دست بدست میگردد و در داخل شهر بیش از حد ریگشه های پاکستانی گشت و گذار میکنند. ریگشه ها از یکسو سهولتی را برای مرد