صدای همبستگی هزاره ها در شهر سئول
شهر سیئول با جمعیت بیش از ۱۰ میلیون و با مدرن ترین وسایل روز، آسمان خراشها، مناظر طبیعی و هوای گوارا پایتخت کشور کوریای جنوبی را به خود اختصاص داده است. از اولین روز ورودم به این شهر بوی محبت، صمیمیت و مهربانی را استشمام کردم. دیری نگذشت که با ۲۴ اشتراک کننده دیگر از ۱۹ کشور آسیایی و افریقای آشنا شدم. در نخست آنها تصویری از کشورم فقط با چهره خشن و نفرت انگیز طالبانی که همراه با لنگی و ریش بلند میباشند در ذهن داشتند، تا اینکه در فرصت های متعدد توانستم حد اقل ذهنیت شانرا نسبت به کشورم تغیر دهم. کشوری که در آن تنها افراطیون مذهبی و قدرت طلبان نا مهربان هست و زیست ندارند, بلکه اقوام و افردای زیادی میتوان یافت که متمدن و به دموکراسی باورمند اند.
حکایت روزگار به اینجا خلاصه نمی شد بلکه در اولین روز و اولین پریزنتیشن و گزارش از کشورم را ارایه کردم و از اقوام مختلف که در آنجا زیست دارند برای استادان کوریایی مایه تعجب بود. همین امر باعث شد تا در ذهن آنان سوالهای خلق شود وعلاقه ای به کسب معلومات در ارتباط به افغانستان را پیدا نمایند. با استفاده از فرصت در مورد نیاز های مبرم کشورم در پروگرامهای مختلف و همچنان توجه خانم ( Lee-Jihong)جی هونگ لی در مورد هزاره ها و ارایه معلومات در زمینه باعث شد که بتوانم همرایش راحت تر صحبت نموده و دیده گاه های متفاوت را شریک سازیم.
وی بعد از ارایه گزارش اولین سوالی که از من پرسید همین بود که خودت از کدام قوم هستی؟ منم برایش تعریف کردم و او تصویری که از هزاره ها و افغانستان داشت همه به “رمان گودی پران باز” اثر خالد حسینی خلاصه میشد، که در آن خیانت مرد پشتون به پسر هزاره انعکاس یافته است. اما این نکته برایش مبهم و غیر قابل درک بود. وقتی در مورد بعضی ناهنجاری های دیگر همرایش صحبت کردم و خیانت داستان را مربوط به یک بخش غیر قابل درک به درد های هزاره ها در افغانستان دانستم، وی محبت کرد و روزی غذای چاشت را باهم صرف کردیم و در جریان صحبت هایم به دقت گوش میداد و فقط سرش را به نشان تاسف تکان می داد.
خانم جی هونگ لی با احساس پاک نسبت به بشر که هزاره ها جز آن است زمینه ای را برایم مساعد کرد تا بتوانم در آن دو پروگرام در مورد هزاره ها در افغانستان معلومات بیشتری ارایه نمایم. در اولین پروگرام که برایم سی دقیقه وقت در نظر گرفته بود پریزنتیشن برای استادان یکی از مکاتب شهر ارایه شد. آنها نیز سوالهای متفاوتی داشتند و معلومات کلی را دریافت کردند. نتیجه آن معلومات را در روزهای بعد در یک برنامه دیگر که از استادان در مورد کشور های مختلف سوال میشد متوجه شدم که میگفت:” تو هزاره استی پریزنتیشن ات یادمان نمی رود.”
برنامه دیگر که توانستم در مورد گذشته و حال هزاره ها معلومات مختصری ارایه نمایم در مکتب متوسط ای بود که با پیکشی آهنگ های از لیسه عالی معرفت و در مورد فرهنگ هزاره ها فلم کهن یادگار سرزمین آذر را برای شان به نمایش گذاشتم، جا دارد در اینجا از زحمات کارگردان و تهیه کننده هر دو فلم نهایت تشکر و قدر دانی نمایم.
روزها مطابق به پروگرام سپری میشد و هر از گاهی که فرصت میسر میشد با خانم جی هونگ لی هم صحبت میشدم و تا اینکه اول اکتبر فرا رسید و برایش در مورد آن معلومات ارایه کردم. وی با پیشانی باز و خلوص نیت از من خواست تا با رهبری این پروگرام در تماس شده و نحوه برگزاری آن را دقیقا آگاهی حاصل نمایم. در مورد جناب بصیر آهنگ یکی از فعالان هزاره ها در خارج از کشور لطف کرد پوستر و معلومات را برایم فرستاد.
روز اول اکتبر فرا رسید روزی که احساس می کردم تازه به دنیا آمده ام و در میان کسانی که حدود یک ماه قبل با ایشان آشنا شده بودم راحت و صمیمی بودم، انگار در قلب هزارستان قرار داشته باشم. همکاران دیگر از کشور های مختلف نیز در برنامه سهم گرفتند و هر یک واژه ای برای هزاره ها نوشت و احساس همدردی و حمایت معنوی نمودند. پوستر ها را در دست گرفتند و ابراز همبستگی با هزاره ها نمودند. چنانچه هر یک شان از طریق شبکه های اجتماعی مورد استفاده شان با صد ها هموطن خویش شریک ساختند.
اول اکتبر برایم تولد دوباره است، تولدی که احساس میکنم انسانم و از انسان بودنم و هزاره بودنم افتخار میکنم. من این حرکت ولو کوچک را دین ایمانی و وجدانی خویش دانسته و امیدوارم بتوانم حد اقل خدمتی برای هزاره هایم نمایم. میدانم این حرکت در شهر سیئول، شهری که با نام هزاره نا آشناست غیر قابل باور است اما نهایت از خانم جی هونگ لی و سایر همکاران شان در ترتیب این برنامه و سایر مشترکین پروگرام سپاس گذارم!
انسانهای امروز همانند انسانهای دیروز تمام عمر خود را در یک قریه یا یک ده سپری نمیکنند و یا به قول دیگر دنیای امروز دنیای ماشینی میباشد و طبعا انسانها را نیز ماشینی می سازد. شاید آن مهر ومحبت که در قدیم میان مردم وجود داشت امروزه آن صمیمت در کار نباشد، ولی این را هم نمی توان بصورت کل در میان تمام مردم تطبیق کرد. ولی یک چیز را نادیده نباید گرفت که زادگاه انسانها و خاطرات که با آن گره خورده است و پیوندهای که با رسم ورسوم آنجا دارد هیچگاهی فراموش نمی شود از اینرو " قریه مزار مکلی" یکی از چهار قول میرآدینه برایم خاطره انگیزترین جای است. ولو که در هر جای این کره خاکی زندگی ام سپری نمایم هیچگاهی آن خاطرات بازی های سنگرک، توب دنده، کشت ماکان و... از یاد نخواهم برد. از سوی هم ارتباط نوعی از مجازی آن از راه دور، بهترین گزینه را در انترنت یافتم. از اینرو بنده لازم دانستم در دنیای مجازی ارتباط از این طریق برای بازگوی اندیشه هایم با دیگران نیز ارتباط داشته باشم. بلی حدود بیست و چند بهاری از عمرم را با هیاهوی روزگار سپری کرده ام. از تاریخ تولد ام دقیقا نمیدانم همانند سایر دوستان در درج آن بی توجهی شده است. بهر صورت خدا بیامرز بابه مادری ام که یک شخص مذهبی و در امورات مسایل دینی اش سخت پابند بود نام ام را حیات الله گذاشت و بعد از آنکه تخلص یا به گفته ملاها نام فامیلی رواج یافت به این دغدغه بودم که کدام یک را انتخاب نمایم؟ در حالیکه بابه کلان ام غلام حسن نام داشت که در اینصورت باید حسنی نام میگذاشتم. از سوی هم پسر کلان کاکایم و برادران بزرگم را "محمدی" میگفتند. از اینکه میان این دو کدام برتری کسی احساس نکند نظر به انتخاب همصنفانم که دقیقا در صنف نهم بودم "مهریار" بهترین گزینه ای را برایم برشمردند. من هم بدون آنکه به حرف آنها انتقاد نمایم پذیرفتم. از آن به بعد هر آن مطلب که داشتم با زکر " حیات الله مهریار" می نویشتم و حالا هم جمع کثیری از دوستان با همان مهریار می شناسند. برای معلومات بیشتر به پروفایلم مراجعه نمایید.